کودکی خودم چگونه بود؟

 

شاید همه ی ما از دوران کودکی فقط 4 سال به بعد را به یاد بیاوریم و دوران قبل آن را زیاد به خاطر نداشته باشیم ولی عده ایی هم هستند که دوران قبل از 4 سالگی را به یاد دارند.

 

وقتی من 4 ساله بودم، بچگی خیلی جالبی داشتم،بچه بازیگوشی بودم ولی آتش پاره نبودم و بسیار آرام بودم طوری که همه من را در آغوش می کشیدند.

آن زمان پوشک مای بیبی خیلی معروف نبود و تازه شناخته شده بود و در تلوزیون آن را زیاد تبلیغ نمی کردند، مادرم من را بیشتر لاستیکی می کرد ولی گاهی هم پوشک میشدم مثلا مهمانی رفتنی یا شب قبل خواب و هر زمان خاص این طوری.

 

بعد چند وقت، مادرم تصمیم گرفت که دیگر مرا پوشک نکند پس صدایم کرد و من به اتاقش رفتم و به من گفت «هر وقت جیش داشتی،قول میدهی که به توالت بروی، توالت کجاست؟» من هم به سمت در توالت که نزدیک در اتاق ما بود، اشاره کردم و گفتم «آنجا است».

بعد این قول، مادرم شلوارم را پایین کشید و لاستیکی ام را که تمیز و خشک بود و تازه بسته بود را باز کرد و از بین پا هایم بیرون کشید و بعد هم شلوارم را بالا کشید.

ولی این پایان داستان پوشک شدن من در کودکی نیست.

 

مدتی بعد که تقریبا اواخر  5 سالگی ام بود و به مهمانی رفته بودیم و آن هم خانه ی عمه ام،من مشغول بازی کردن با پسر عمه ام بود که بازی ما طولانی شد و در آخر او با توپ به سر من زد و من هم داشتم از بازی کردن با او لذت می بردم،شروع کردم به خندیدن و این خندیدن چند دقیقه طول کشید.

در هنگام خندیدن،حس کردم کسی توی شلوارم دارد آب میریزد و شلوارم خیس می شود پس دست گذاشتم بر جلوی شلوارم و فهمیدم،بله،کسی نیست که آب بریزد،خودم هستم که دارم توی شلوارم جیش می کنم پس خنده ام را بریدم و جدی شدم.

خیره شدم به روبرویم و ساکت ساکت شدم، در اینجا پسر عمه ام بعد از چند لحظه با تعجب نگاه کردن من،گفت«بینداز دیگر،چرا پس وایستادی؟؟» من هم به روی خودم نیاوردم و بازی را ادامه دادم.

چند دقیقه بعد،مادرم و عمه ام به اتاق آمدند تا با هم صحبت کنند،بعد از نشستن در یک گوشه،مادرم چشمش افتاد به جلوی شلوارم که خیس بود و گفت«یک دقیقا صبر کن،. . . .» آمدم به طرفم و گفت«این چی است؟»

من کمی مکث کردم و به دروغ گفتم«رفتم آب بخورم که ریخت روی شلوارم».

مادرم کاملا فهمیده بود که من جیش کرده ام پس به من نگاهی عمیق کرد و خودش از اتاق رفت بیرون و پسر عمه ام را نیز برد.

وقتی به اتاق بازگشت،دیدم یک چیز سفید و تا شده که کمی هم حجیم است و مستطیل شکل دستش است،آمدم طرفم و من را به آرامی هل داد تا بیفتم روی تخت اتاق و مرا بخواباند.

 

من تازه فهمیدم که می خواهد پوشکم کند پس شروع کردم به جیغ زدن و لگد انداختن ولی بی فایده بود.

شلوارم را کامل درآورد و با یک دست جفت پا هایم را بالا داد طوری که باسنم به طور کامل از تخت جدا شد ، در این حال حس کردم یک چیز به زیرم رفت و تا کمرم هم آمد.

بعد پا هایم را پایین آورد و احساس کردم چیز دیگری، باسنم را قلقلک می دهد، پا هایم را از زانو خم کرد تا باز شوند و جلوی پوشک را بالا آورد و گذاشت روی شکمم و خواست چسب های پوشک را ببندد.

با هر صدای خس چسب های پوشک به طرفی نگاه می کردم و همچنان مقاومت که بی فایده هم بود.

 

وقتی بعد از این مدت،دوباره پوشک شدم،اول دست هایم را گذاشتم روی جلوی پوشک و کمی گلایه کردم ولی کمی نگذشت که بلند شدم و خودم شلوارم را پوشیدم و رفتم سراغ ادامه بازی . . . .

 

توی راه بازگشت از مهمانی،فراموش کرده بودم که من پوشک هستم بنابرین توی راه کلی شادی کردم ولی وقتی خانه رسیدیم با اکتشاف مادرم کلی جیش کرده بودم توی پوشکم.

این داستان تا 8 سالگی من طول کشید و ادامه داشت.

 

الان من خیلی دوست دارم که دوباره پوشک بشوم ولی دورانش تمام شده است.

خاطرات کودکی من اینگونه است،شما چطور؟

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

چیستونه استیل شهاب مدیریت دوره های آموزشی معلمان iQ-hosh فروشگاه نت کیف روستای گیل چالان آبي ترين استقلالي ها Shannon الکترونیک