من تنها هستم یعنی نه اینکه هیچ برادر یا خواهری نداشته باشم،نه بلکه یک خواهر دارم و الان تقریبا 9 ساله است و کلاس دوم دبستان.
وقتی 13 ساله بودم فکر میکردم چه خوب میشد من یک داداش داشتم و دقیقا مثل هم بودیم و همدیگر را دوست داشتیم مثلا وقتی به دنیا آمد، من هم مثل او که پوشک است،پوشک شوم و بعدش هم دقیقا یک لباس بپوشیم و یک جور راه برویم و یک جور غذا بخوریم ولی همه چی طبق فکر های من پیش نرفت و خواهر دار شدم.
البته الان کامل کامل تنها نیستم بلکه یک داداش خیالی توی ذهنم دارم که فقط شب ها با او خوابم می برد طوری که بغلش کرده ام.
او هم مثل من 18 ساله است،من و این داداش خیالی یک مامان هم داریم ولی باز هم از نوع خیالی اش که جفت مان را دوست دارد و به ما میرسد و پوشکمان میکند و ما هم حسابی دوستش داریم.
این مامان خیالی گاهی هم بدون خواست ما می آید و نگاهی به داخل پوشک هایمان می اندازد که خراب کاری کرده ایم یا نه و اگر جوابش بله باشد،باز هم بدون خواست ما،ما را به اتاق می برد تا عوض مان کند و ما هم کلی در این هنگام گریه می کنیم و میگوییم نه،داریم بازی میکنیم.
البته همیشه چنین نیست،گاهی هم با خنده به اتاق می رویم و با خنده باز می شویم و عوض می شویم.
گاهی خودم تنها یا داداشم تنها به بیرون از خانه می رود مثلا برای خرید که وقتی بازمیگردم یا او بازمیگردد دلمان برای هم خیلی تنگ میشود و اول رسیدنمان همدیگر را بغل میکنیم.
حتی خیلی اوقات لب های هم را می بوسیم یا می خوریم و خیلی اوقات که مامان سرش شلوغ است،به یکی از ما داداش ها می گوید که ببین داداشت توی پوشکش چیکار کرده؟،اگر خرابکاری کرده خودت ببر تو اتاق و عوضش کن.
بعضی هفته ها مامان به ما دو تا میگوید فردا میخواهم پوشکتان نکنم و فقط یک روز باز هستید، ما هم می گوییم هورا، فردا پوشک نمیشویم!!
او بهترین داداش دنیاست،اگر دنیا شبیه قلب من باشد، نصف اش برای داداشی است و وقتی داداشی را در آغوش میگیرم این قلب کامل می شود.
راستی این را یادم رفت بگویم،چه مامانی داریم ما دو تا!! بله،او هم بهترین مامان دنیا است و جفت ما را گاهی بغل می کند.
این ها همه خیالی است و متاسفانه واقعی نیست،چه اشکالی دارد گاهی با خیالات خود بر زندگی سخت غلبه کنیم و از فرض و خیال به موفقیت در واقعیت برسیم؟؟
به نظر جالب می آید . . . .نه!!
یادم نمیرود در آن شبی که ابر ها گریه میکردند و من و تو روی ماه نشسته بودیم،من فقط بخشی از شب را توانستم تکیه به تو بدهم و بیدار بمانم و بالاخره خوابم برد ولی تو تا صبح بیدار ماندی و من تکیه داده بودم به تو،تو چه میکردی!!،با قلبی خسته در آن شب داشتی دنبال قلبی دیگر برای من می گشتی تا آن را بدهی به من،عزیزم،وقتی از سختی های زندگی خسته شدم و خوابم برد،بر تو تکیه می کنم و تو تکیه گاه خستگی های من هستی،در ادامه ی این عذاب ها به خوابی عمیق فرو می روم و تو بیدار هستی و تا آخر این شب دنبال قلب شکسته می گردی.
اما من چه خواب میبینم!!
خواب تو را که همچنان بیدار هستی.
ناگهان در آن شب ماه لبخند زد و گفت: دنبال قلب نگرد،من می شوم قلب شکسته ات!!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Steven جدیدترین اخبار روز دوربین مداربسته هشتگرد . سیستم های امنیتی پارسه هشتگرد مدرسه شاد salembasha فروشگاه فوق تخفیف اوا کالا تبلیغات ویزا مجاهد عصر گنبد موزیک | دانلود آهنگ های ترکمنی علمي سياسي فرهنگي اجتماعي