سام

تابستان و زمستان ها از سال های دبستان سام می گذرد و او در حال حاضر 10 ساله شده است.
والدین سام از بچگی تا حال با او رفتار بچگانه داشته اند و هنوز هم همچنان این روند را ادامه می دهند و خود او هم از این رفتار به شدت آزرده است.
یکی از علائم این رفتار والدینش این است که او دارای شب ادراری از سن 6 سالگی شده است و همچنان هم ادامه دارد و گاهی هم به بی اختیاری ادراری تبدیل می شود که در هنگام بیداری اش هم او را اذیت می کند.
به دلیل شب ادراری او و بی اختیاری ادراری اش حتی تا این سن هم او پوشک می شود،گاهی مادرش پوشکش می کند و گاهی هم خودش.

یکی از شب هایی که والدین سام تعداد زیادی مهمان دعوت کرده بودند تا یک شب زیبا دورهم داشته باشند،سام مثل همیشه پوشک پایش بود ولی شلوار نداشت تا بپوشد و خبر نداشت که مهمان ها آمده اند پس خیلی با احتیاط برای اینکه والدینش او را نبینند،از اتاقش بیرون آمد و در حالی که جفت دست هایش را جلوی پوشک گرفته بود،آرام آرام به سمت راه پله آمد و در آنجا را باز کرد.
مهمان ها که همه غریبه بودند و روی پله ها ولو شده بودند،با صدا در به آن خیره شدند و بعد از باز شدن در چشمشان به سام افتاد که آنها را نگاه می کرد و پوشک پایش بود.
همگی شروع کردند به خندیدن و بعضی هم گفتند(او پسر پوشکی است)
سام از این برخورد خیلی ناراحت شد و سریع برگشت و به سمت اتاق دوید،در اتاقش را باز کرد و بعد از تو رفتنش،در را کوبید و شروع کرد به گریه کردن.
به شدت گریه می کرد و دست هایش را دوباره روی جلوی پوشکش گذاشت و در حال گریه کردن به خودش گفت(این ها همه فکر بود،تصور بود . . . .)
در اینجا بود که چند بار جمله را تکرار کرد و همزمان احساس می کرد بدنش درون پوشک می سوزد،دستش را از روی پوشک برداشت و دید دوباری از ناراحتی شدید کلی توی پوشکش جیش کرده است و پوشکش زرد و آویزان شده است.
این بار گفت(اوه،نه!!) و نا امید تر شد و در حالی که به در اتاقش تکیه داده بود،سرش را پایین انداخت و همان جا جلوی در نشست و زانویش را بغل کرد و به فکر فرو رفت و خوابش برد.
چند دقیقه بعد بیدار شد و دید حتی پشت پوشکش هم خیس است،انگار تو دریا نشسته است.
بلند شد و دست گذاشت پشت پوشکش تا آویزان نشود و از اتاقش بیرون آمد و آرام آرام به سمت حمام که در همان راهرو قرار داشت رفت،به آهستگی در را باز کرد و دید برادر بزرگش در حال مسواک زدن است.
این دفعه او اقتدار را برای خود نگه داشت و دست به سینه شد و اخم کرد و با پوشک آویزانش به برادرش گفت(من باید برم حمام،زود باش برو بیرون)
برادرش با صدایی که گویی دهانش پر کف است گفت(دارم مسواک میزنم)بعد نگاه انداخت به پوشک سام که آویزان و زرد است و گفت(البته فکر کنم یک کار هایی کردی،درست است؟)و به او لبخندی زد.
سام عصبانی تر شد و گفت (برو بیرون، . . . .) و به داخل رفت و او را از آنجا بیرون انداخت تا حمام کند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همه چیز از همه جا معرفی بهترین مدل های فرش ماشینی ایرانی پزشکی نوین ممکو پارک سی، پارکینگ مکانیزه Billy مدرسه نمونه پزوهش bitcoin browser